Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «زیسان»
2024-05-05@23:17:00 GMT

شوهرکشی با لنگه جوراب

تاریخ انتشار: ۳۰ بهمن ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۹۷۸۳۷۹۶

شوهرکشی با لنگه جوراب

ساعت ۱۵ بعداز‌ظهر شنبه بیست و هشتم بهمن امسال زنی با پلیس ۱۱۰ تهران تماس گرفت و اطلاع داد مرد ۴۲ ساله همسایه‌شان در محله ستارخان فوت کرده است. ماموران کلانتری ستارخان با مراجعه به محل حادثه در طبقه سوم ساختمان جسد را در آشپزخانه در حالی یافتند که یک لنگه جوراب مردانه، شال زمستانی و ماهیتابه‌ای با دسته شکسته کنارش افتاده بود.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

آثار شکستگی روی قفسه سینه و سر او و نیز آثار خراش و جراحات روی بقیه بدنش وجود داشت. همسرش شیما که زنی ۴۳ ساله بود در اظهاراتش گفت‌: شوهرم از بیماری روحی رنج می‌برد. تحت درمان روانپزشک بود و دارو و قرص‌های آرامبخش استفاده می‌کرد. چند مرتبه هم خودزنی کرده بود و این بار با ماهیتابه خودزنی کرد و فوت شد. 

​​​​​​​این در حالی بود که بازپرس جنایی در بررسی‌ها متوجه شد شیار‌هایی زیر گردن مرد فوت شده وجود دارد و وجود لنگه جوراب و شال زمستانی کنار جسد مشکوک است. همسر این مرد بازداشت و در بازجویی به قتل شوهرش اعتراف کرد و گفت‌: من و شوهرم ۱۴ سال قبل آشنا شدیم و ازدواج کردیم. اختلاف‌های زیادی داشتیم. فرزندی نداشتیم و شوهرم قرص‌های آرامبخش مصرف می‌کرد. شب قبل هم شوهرم ۱۰ قرص آرامبخش خورد. سر مسائل مختلف و نداشتن بچه دوباره دعوای‌مان شد. زد و خورد کردیم. وسایل آشپزخانه را به‌هم ریخت. ماهیتابه را برداشت و خودش را زد که دسته آن شکست.

چهار زانو کف آشپزخانه نشست و داد و فریاد می‌کرد و ساکت نمی‌شد. شالی را برداشتم و از پشت سر به او نزدیک شدم. آن را دور گلویش انداختم، اما ساکت نشد و فریاد می‌زد. لنگه جورابش را برداشتم و آن را در دهانش گذاشتم و دو دقیقه نگه داشتم. بعد که بیهوش شد تصور کردم به دلیل مصرف قرص‌ها به خواب رفته است. ظهر روز بعد که بیدارشدم سراغش رفتم که فوت شده بود و با صحنه‌سازی مرگش را خودکشی نشان‌دادم.

محسن اختیاری، بازپرس شعبه اول دادسرای جنایی تهران با تایید این خبر به جام‌جم گفت‌: با اعتراف این زن به قتل شوهرش او در بازداشت به سر می‌برد و تحقیقات از وی ادامه دارد. قرار شد که برای بررسی سلامت روانی به پزشکی قانونی معرفی شود.

منبع: جام جم

tags # اخبار حوادث سایر اخبار (ویدئو) صحنه عجیب جفت‌گیری دو مار از نمایی بسیار نزدیک! (ویدئو) تصویر هولناکی از یک آناکوندا که یک مار دیگر را استفراغ می‌کند راز بسیار عجیبی که نتیجه یک اقدام وحشتناک است؛ چرا برخی قورباغه‌ها پنج پا دارند؟ سرگذشت عجیب‌ترین ماهی جهان؛ اژدهایی فضایی که از زمان دایناسورها زنده است!

منبع: زیسان

کلیدواژه: اخبار حوادث

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت zisaan.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «زیسان» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۹۷۸۳۷۹۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

بیوه شدن دختر ۲۳ ساله در شب عروسی/ ۲۰ بار مچ شوهرم را با زن‌های غریبه گرفتم

به گزارش خبرآنلاین، زن ۳۲ ساله‌ای است که برای پیگیری پرونده طلاقش وارد مرکز انتظامی شده بود، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: در دوران کودکی پدرم را به خاطر ابتلا به بیماری صعب‌العلاج از دست دادم و مادرم سرپرستی من و برادر کوچکترم را به عهده گرفت اما به خاطر اینکه پدرم حسابدار یک اداره دولتی بود، بعد از مرگ او بیمه حقوق پدرم را پرداخت می‌کرد و ما مشکل مالی نداشتیم.

همشهری در خبری نوشت:مادرم نیز مدام از اخلاق خوب پدرم در دوران کوتاه زندگی مشترک خودشان سخن می‌گفت و با حسرت از گذشته‌اش یاد می‌کرد که دیگر تکرار نخواهد شد. به همین دلیل هم هیچ‌گاه ازدواج نکرد و تنها با یاد و خاطرات پدرم به زندگی ادامه داد. در این شرایط من هم با خانواده خاله‌ام ارتباط بسیار صمیمانه‌ای داشتم تا اینکه عاشق پسرخاله‌ام شدم ولی هیچ وقت به کسی چیزی نگفتم. البته آرمین هم توجه خاصی به من نشان می‌داد و رابطه‌اش با من بسیار طبیعی و خانوادگی بود. از سوی دیگر مادرم اصرار می‌کرد درس بخوانم و به دانشگاه بروم.

هنوز آخرین سال دبیرستان را می‌گذراندم که روزی مادر و خاله‌ام از من خواستند دوستم وحیده را برای آرمین خواستگاری کنم. انگار قلبم از جا کنده شد. من خودم عاشق آرمین بودم و حالا باید از دوستم خواستگاری می‌کردم. بالاخره مجبور شدم و آرمین و وحیده در حالی باهم ازدواج کردند که من از شدت افسردگی گوشه‌گیر شده بودم. آنها بعد از ازدواج به یکی از شهرهای اطراف مشهد رفتند و من هم در آزمون سراسری در رشته پرستاری پذیرفته شدم.

با آنکه علاقه زیادی به این رشته نداشتم، به ناچار به شهر دیگری رفتم و به تحصیل ادامه دادم. هنوز تحصیلاتم به پایان نرسیده بود که روزی یکی از همکارانم در بیمارستان از من خواستگاری کرد و من با وجود مخالفت‌های مادرم با هوشیار ازدواج کردم. چند ماه بعد که تحصیلاتم به پایان رسید، قرار شد مجلس عروسی در باغ یکی از بستگانم برگزار شود. اما آن شب هرچه مهمانان در انتظار داماد ماندند، خبری از او نشد تا اینکه یکی از دوستان هوشیار وحشتزده تماس گرفت و گفت: هوشیار بعد از خروج از آرایشگاه با خودرو تصادف کرده و الان در بیمارستان است.

هراسان و نگران به بیمارستان رفتم ولی همسرم در کما بود و ۳ روز بعد هم جان سپرد. این‌گونه بود که من در ۲۳ سالگی بیوه شدم. تا یک سال هر روز به مزار هوشیار می‌رفتم و به بخت سیاه خودم می‌گریستم. حالا دیگر حتی به بیمارستان نمی‌رفتم و در خانه خودم را حبس کرده بودم تا اینکه بالاخره با اصرار و نصیحت‌های اطرافیانم دوباره به بیمارستان بازگشتم.

در همین روزها پسرعموی یکی از همکارانم که چند بار مرا در بیمارستان دیده بود با وساطت همکارم به خواستگاریم آمد و بدین ترتیب من با کوروش ازدواج کردم تا گذشته را از یاد ببرم. ولی چند ماه بعد متوجه شدم کوروش با زن غریبه‌ای ارتباط دارد و به من خیانت می‌کند. به همین دلیل به خانه مادرم رفتم و او را تنها گذاشتم ولی کوروش به سراغم آمد و با عذرخواهی تعهد داد که دیگر چنین اشتباهی نمی‌کند. اما او باز هم این رفتار زشت خود را تکرار کرد.

با آنکه صاحب دختری زیبا شده بودم، دیگر آن رابطه عاطفی و عاشقانه را با کوروش نداشتم چراکه او را مردی خیانتکار می‌دانستم به گونه‌ای که شاید ۲۰ بار مچ او را گرفتم و هر بار فقط عذرخواهی می‌کرد. من هم اهمیتی نمی‌دادم و دیگر برایم رفتارهایش بی‌معنی بود.

روزی وقتی سرگرم کارم بودم ناگهان روی تخت اورژانس جوانی را به بیمارستان آوردند که تصادف شدیدی کرده بود. یک لحظه درجا خشکم زد. او آرمین پسرخاله‌ام بود که مدت زیادی خبری از او نداشتم. بلافاصله اقدامات درمانی را شروع کردم و در مدت یک ماه که آرمین بستری بود، خودم امور مربوط به پرستاری را انجام می‌دادم. در یکی از این روزها آرمین با شرمندگی گفت از همان روزهای کودکی علاقه خاصی به من داشته و به مادرم نیز گفته بود اما مادرم مخالفت کرده و از او خواسته بود در این باره چیزی به من نگوید تا من بتوانم درسم را بخوانم.

با وجود این، من باز هم عشقم را پنهان کردم و به آرمین نگفتم که من هم روزی عاشق او بودم چراکه نمی‌خواستم دوستم وحیده زجرهایی را تحمل کند که من به خاطر خیانت‌های همسرم تحمل کردم. در واقع اگر من به دوستم خیانت می‌کردم پس دیگران حق داشتند که با شوهر من ارتباط داشته باشند. این بود که به او گفتم من هیچ علاقه‌ای به تو نداشتم و تنها تو را پسرخاله‌ام می‌دانستم.

حالا هم حدود ۲ ماه است که کوروش من و فرزندم را رها کرده و با یک زن غریبه به مسافرت رفته است و من هم برای پیگیری پرونده طلاق آمده‌ام.

با دستور سرگرد آبکه (رئیس کلانتری طبرسی شمالی مشهد) بررسی‌های قانونی و مشاوره‌ای درباره این پرونده به گروه مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی کلانتری سپرده شد.

۲۳۳۲۱۷

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1903119

دیگر خبرها

  • بیوه شدن دختر ۲۳ ساله در شب عروسی/ ۲۰ بار مچ شوهرم را با زن‌های غریبه گرفتم
  • بیوه شدن دختر ۲۳ ساله در شب عروسیش | ۲۰ بار مچ شوهرم را با زن‌های غریبه گرفتم